وصیت نامه دکتر شریعتی
درباره وبلاگ

السلام علیک یا امامزاده میرسالار(ع)
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بچه های سیدصفی و آدرس mhdima.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 194
بازدید کل : 2626
تعداد مطالب : 11
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 194
بازدید کل : 2626
تعداد مطالب : 11
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

بچه های سیدصفی
بچه های خوب
یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, :: 22:29 ::  نويسنده : سید محمد مهدی مطلوبی (میرسالاری)       

 

 

از طرف مالی تنها یادآوری است که به حساب خودم آنچه را از پول خود در هنگام زلزله خرج کردم از حساب شماره ۲ بانک تعاونی و توزیع برداشت کرده‌ام و البته دلم از اینکار چرکین بود و قصد داشتم در عید امسال که قرضی می کنم یا چیزی می‌فروشم، برای پول منزل آن را مجدداً باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی.

آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند (که ماهی پنجاه تومان برای هر محصل در ماههای تحصیلی که نه ماه است، یعنی سالی چهارصد و پنجاه تومان برای هر فرد و بنابراین سالی سه محصل می‌توانند از این بابت درس بخوانند البته با کمکهای اضافی من و خانواده خودش)

کار سوم اینکه، جمعی از شاگردان آشنایم، همه حرفها و درسهای چهار سال دانشکده را جمع و تدوین کنند و منتشر سازند که بهترین حرفهای من در لابه‌لای همین درسهای شفاهی و گفت و شنود‌های متفرقه نهفته است… و نیز کنفرانسهای دانشگاهیم جداگانه و نوشته‌های ادبیم در سبک کویر جدا و نوشته‌های پراکنده فکری و تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشته‌ام جمع آوری شود و نگهداری تا بعدها که انشاالله چاپ شود. و شعرهایم همه به دقت جمع آوری شود و سوزانده شود که نماند مگر «قوی سپید» و «غریب راه» و«در کشور» و «شمع زندان» و درسهای اسلام شناسی از «سقیفه به بعد»، با «امت و امامت» در ارشاد و کنفرانسهای مربوط به حضرت علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایش فرق در اسلام و هرچه به این زمینه‌ها میاید ازجمله «بیعت» در کانون مهندسین و «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» و… همه دریک جلد به نام جلد دوم اسلام شناسی تحت عنوان «امت و امامت» تدوین شود.

اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با گیوز به فارسی ترجمه کند درباره این آثار بخصوص کتاب desalienation des societes musu lmanes مرا وهمچنین مقاله خارجی sociologie d’ initiation مرا که با چهار جامعه شناس تحقیق کرده‌ایم و «اوت زتود» چاپ کرده است. کتاب L’ ange solitaire را دلم نمیخواهد ترجمه کنند. کار گذشته‌ای و رفته‌ای است.

همه التماس‌هایت را از قول من نثار… عزیزم کن، که آنچه را از من جمع کرده و درباره‌ام نوشته، از چاپش منصرف شود که خیلی رنج میبرم. از دوستانم که در سالهای اخیر به علت انزوایی که داشتم، و خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن فکری و عصبی بود، از من آزرده شده‌اند، پوزش میطلبم و امیدوارم بدانند که دوری از آنها نبود، گریز به خودم بود و این دو یکی نیست.

کتاب «کویر» را با اتمام آخرین مقاله و افزودن «داستان خلقت» یا «درد بودن» (پس از پاکنویسی) تمام کنید و منتشر سازید. مقدمه‌اش تنها نوشته عین‌القضا است. و در اولین صفحه‌اش این جمله توماس ولف: «نوشتن برای فراموش کردن است نه به یاد آوردن».

در پایان این حرفها برخلاف همیشه احساس لذت و رضایت میکنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچ وقت ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است. تنها گناهی که مرتکب شده‌ام، یکبار در زندگیم بود، که به اعوای نصیحت‌گران بزرگتر و به فن کلاه‌گذاری سَرِ خدا، در هیجده سالگی، اولین پولی که پس از هفت هشت ماه کار یکجا حقوق مرا دادند، و پولی که از مقاله نویسی جمع کرده بودم، پنج هزار تومان شد، و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع و شرط بده. من هم از معنی این کثافتکاری بی خبر، خانه کسی را گرو کردم، به پنج هزار تومان و به خودش اجاره دادم ماهی صد تومان. و تا پنج شش ماه، ماهی صد تومان ربح پولم را به این عنوان میگرفتم و بعد فهمیدم که برخلاف عقیده علما و مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش کردم واصل پولم را هم به هم زدم، اما لکه چرکش هنوز بر زلال قلبم هست و خاطرهاش بوی عفونت را از عمق جانم بلند میکند و کاش قیامت باشد و آتش آن شعله‌ها بسوزاندش و پاکش کند. و گناه دیگرم که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید میتوانستم مانع شوم کاری کنم که رخ ندهد نکردم، گرچه نمیدانستم که به چنین سرنوشتی میکشد و نمیدانم چه باید میکردم؟ در این کار احساس پلیدی نمی‌کنم، اما ده سال تمام، گداخته‌ام و هر روز هم بدتر میشود و سخت تر. و اگر جرمی بوده است، آتش مکافاتش را دیده‌ام و شاید بیش از جرم. و جز این اگر انجام ندادن خدمتی یا دست نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناهی سراغ ندارم و خدا را سپاس میگذارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین «شغل» را در زندگی، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم میدانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم این هر دو.

و عزیزترین و گرانترین ثروتی که می‌توان بدست آورد، محبوب بودن و محبتی، زاده ایمان، و من تنها اندوخته‌ام این و نسبت به کارم و شایستگیم ثروتمند، و جز این هیچ ندارم و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آنرا بخورند که، حلال‌ترین لقمه است و حماسه‌ام اینکه، کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان «من» و «مردم» در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمی‌شناخت و فخرم اینکه، در برابر هر مقتدرتر از خودم، متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تراز خودم، متواضعترین.

وآخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی‌توانسته‌اند به سادگی، مقامات حساس و موفقیتهای سنگین به دست آورند، اما آنچه را در این معامله از دست می‌دهند، بسیار گرانبهاتر از آن چیزی است که به دست میآورند. و دیگر این سخن یک لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که «شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یکبار لکه‌دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمیتواند». و دیگر اینکه نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن «متن مردم» است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گـُنگیم. ما از آغاز پیدایش‌مان زبان آنها را از یاد برده‌ایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای‌مان و عبث کننده همه تلاشهای ماست.

و آخرین سخنم به آنها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی می‌کوبیدند اینکه:

دین چو منی گزاف و آسان نبود

روشنتر از ایمان من ایمان نبود

در دهر چو من یکی و آن هم مؤمن

پس در همه دهر یک بی ایمان نبود

ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودیی است که، پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی، به معنای علمی کلمه، و آزادی انسانی، به معنای غیر بوروژازی اصطلاح، در زندگی آدمی آغاز میشود.

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: